چگونه فردی با شعور باشیم
ای کاش شعور خریدنی بود :
قبل از هر چیزی، بگذارید سه مثال ساده را با هم مرور کنیم؛
فرض کنید که میخواهید فوتبال گل کوچیک بازی کنید، هزاران قاعده نانوشته وجود دارد که باعث میشود دو تیم در برابر هم قرار بگیرند و به راحتی بازی کنند و لذت ببرند. مثلا یک قاعده نانوشته ساده: اندازه دروازههای دو تیم باید برابر باشد. خیلی بدیهی به نظر میرسد، نه؟! اما فرض کنید که این قاعده وجود نداشت. اول هر بازی باید صدها دقیقه صرف توافق بر سر چنین قواعد بدیهی مشابه میشد.
میخواهید خانه اجاره کنید؛ قواعدی وجود دارد در مورد رهن و اجاره، در مورد اینکه هزینههای تعمیرات خرد و اساسی به عهده چه کسی است. همین قواعد نوشته و نانوشته باعث میشود که این تعامل جمعی آسانتر انجام شود.
میخواهید ازدواج کنید، هر قومی و قبلیهای، ترکیبی از شیربها، مهریه، جهیزیه و تقسیم هزینههای عقد و عروسی را تحت عنوان عرف مشخص و معمولا کمی بالاتر یا پایینتر، حول و حوش عرف توافق میکنند.
به این مثالها میتوانید تاسیس شرکت با چند موسس، رانندگی در اتوبان، سرمایهگذاری در بورس، انتخابات و … را اضافه کنید. در همه اینها قواعدی وجود دارند که تعامل ما را شکل میدهند. این قواعد عملا برخی رفتارها را ممنوع یا نامقبول میکنند و برخی رفتارها را مقبول و مجاز.
نکته همین جاست: در هر زمینهای، اگر قواعد دارای سه ویژگی زیر باشد وضعیت ما بهبود مییابد: قواعد، منصفانه، معقول و محترم باشد.
یک مثال دم دستی: مثلا شما در نانوایی، دو صف دارید: صف تکی و صف چندتایی. این هم منصفانه است (هیچ کس احساس بیعدالتی نمیکند)، هم معقول است (کسی که فقط یک نان میخواهد لازم نیست که به اندازه کسی که ۵ نان میخواهد منتظر بایستد) و هم محترم است (عموما آن را رعایت میکنند).
اگر کمی فکر کنید میبینید که در همین جامعه ما قواعدی وجود دارند که یا شرط منصفانه بودن را ندارند یا شرط معقولیت و یا شرط محترم بودن را. به عنوان مثال رانندگی بین خطوط هم منصفانه است هم معقول ولی محترم نیست و کسی آن را رعایت نمیکند. هر چقدر درجه منصفانگی، معقولیت و محترم بودن قواعد یک جامعه بیشتر باشد آن جامعه راحتتر تعامل میکند و سرمایه انسانی، فیزیکی، دانشی و مالی بیشتری انباشت میکند و به دنبال آن سریعتر مسیر توسعه را طی میکند.
اقتصاددانان به این “قواعد منصفانه، معقول و محترم” میگویند: نهاد. حالا سوال پیش میآید که این نهادها از کجا به دست میآیند؟ جواب آن میشود «شعور جمعیِ درونی شده».
شعور متفاوت از اطلاعات، علم، تکنولوژی، قانون و سامانه است. علم را میتوان کسب کرد، فناوری را میتوان خرید، قانون را میتوان کپی کرد و سامانه را میتوان ایجاد کرد. اما ای کاش شعور خریدنی بود. کما اینکه ما در طول دویست سال گذشته سازمانها و سازوکارهای جهان پیشرفته را تقلید کردیم (پارلمان، دانشگاه، انتخابات و …)، قانونهای مادر را کپی کردیم، فناوریهای روز دنیا را خریدیم، سامانههای متعدد ایجاد کردیم؛ اما مسئله این است که شعور جمعی درونی شده، یک شبه به دست نمیآید.
به تعبیر استاد برجسته دانشگاه هاروارد-پروفسور کلیتن کریستنسن- شعور جمعی درونی شده نتیجه یادگیری اشتراکی مردمی هست که با همدیگر کار میکنند تا مسائل را حل کنند و حدس بزنند چه چیزهایی نتیجه میدهد و چه چیزهایی نه! هر دفعه که آنها با یک مسئله کلنجار میروند فقط خود مسئله را حل نمیکنند، بلکه در جریان حل آن مسئله، هر آنچه که اهمیت دارد را نیز یاد میگیرن.
شعور مفهومی صفر و یکی نیست که ملتی داشته باشد و ملتی نداشته باشد. برداشت من این است که در طول این سالها، شعور جمعی ما عمیقا ارتقا پیدا کرده (بعدها شواهدش را خواهم نوشت)؛ اما هنوز راهی طولانی در پیش داریم.
چه میتوان کرد؟
۱) شعور با دانستن متفاوت است؛ دانستن با خواندن و حفظ کردن حل میشود اما شعور نیازمند وجدان کردن (درونی کردن) است. نیازمند تکرار و تکرار و تکرار است. به عبارتی مطلب باید خیس بخورد و هضم شود!
۲) توسعه تجربههای جمعی و تشکیلاتی: شرکتها، خیریهها، انجمنها، حزبها، بنیادها و موسسات همه و همه باعث میشوند که ما با هم کار کنیم، با هم مسئله حل کنیم و با هم یاد بگیریم. هر نهاد جمعی، یک کارگاه عملی توسعه است.
۳) درک عمیق تجربیات جهانی و تفاوتها؛ اینکه نباید قوانین و قواعد دیگر جوامع را کپی کرد حرف درستی است اما اینکه در خلا خودمان همه چیز را تست کنیم هم اشتباه دیگری است. راه حل در میانه است. نگاهی عمیق به تجربیات جهانی و یافتن راه حلِ خودمانی (متناسب با شرایط خودمان).
منبع» مهد کودک آرامه
بدون دیدگاه